کنایه از کبودچشم. (آنندراج) : دمان همچو شیر ژیان پر ز خشم بلند و سیه خایه و زاغ چشم. فردوسی. که در چین زاغ چشمی نام فرهاد که در صنعت تراشی بوده استاد. ملافوقی یزدی (از آنندراج). زال کند سرمه در داغ چشم گاو پس از مرگ شود زاغ چشم. امیرخسرو دهلوی (از آنندراج). و رجوع به زاغ شود
کنایه از کبودچشم. (آنندراج) : دمان همچو شیر ژیان پر ز خشم بلند و سیه خایه و زاغ چشم. فردوسی. که در چین زاغ چشمی نام فرهاد که در صنعت تراشی بوده استاد. ملافوقی یزدی (از آنندراج). زال کند سرمه در داغ چشم گاو پس از مرگ شود زاغ چشم. امیرخسرو دهلوی (از آنندراج). و رجوع به زاغ شود
دهی است از دهستان قائد رحمت بخش زاغه شهرستان خرم آباد که در 15 هزارگزی شمال خاوری زاغه و 3 هزارگزی شمال راه شوسۀ خرم آباد به بروجرد در دامنه واقع است. ناحیه ای است سردسیر با 260 سکنه و آب آن از سراب باغ پشم تأمین میشود. محصول عمده آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان قالی و جاجیم بافی و راه آن اتومبیل رو است. ساکنین آن از طایفۀ قائد رحمت می باشند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی است از دهستان قائد رحمت بخش زاغه شهرستان خرم آباد که در 15 هزارگزی شمال خاوری زاغه و 3 هزارگزی شمال راه شوسۀ خرم آباد به بروجرد در دامنه واقع است. ناحیه ای است سردسیر با 260 سکنه و آب آن از سراب باغ پشم تأمین میشود. محصول عمده آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان قالی و جاجیم بافی و راه آن اتومبیل رو است. ساکنین آن از طایفۀ قائد رحمت می باشند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
زاغ است و آن را کلاغ دشت (غراب الزرع) نیزمیگویند از آن روی که در دشت و صحرا زندگی میکند: یکی دشت پیمای پرنده زاغ بدیدار و رفتار زاغ و نه زاغ. اسدی (گرشاسب نامه). محقق حلی در کتاب شرایع آرد: و یحل غراب الزرع. و رجوع به زاغ دشتی، زاغ اهلی، زاغ ده باش و زاغ شود
زاغ است و آن را کلاغ دشت (غراب الزرع) نیزمیگویند از آن روی که در دشت و صحرا زندگی میکند: یکی دشت پیمای پرنده زاغ بدیدار و رفتار زاغ و نه زاغ. اسدی (گرشاسب نامه). محقق حلی در کتاب شرایع آرد: و یحل غراب الزرع. و رجوع به زاغ دشتی، زاغ اهلی، زاغ ده باش و زاغ شود
آنکه چشم وی به چشم غزال ماند: غزال چشم نگاری که بر شکار دلم شده ست چیره تر از شیر بر شکار غزال. سوزنی. صاعقه هیبتی، گورسرینی، غزال چشمی. (سندبادنامه ص 251 در وصف اسب). از این کشیده قدی، گشاده خدی، لاغرمیانی، فربه سرینی، غزال چشمی. (سندبادنامه ص 237)
آنکه چشم وی به چشم غزال ماند: غزال چشم نگاری که بر شکار دلم شده ست چیره تر از شیر بر شکار غزال. سوزنی. صاعقه هیبتی، گورسرینی، غزال چشمی. (سندبادنامه ص 251 در وصف اسب). از این کشیده قدی، گشاده خدی، لاغرمیانی، فربه سرینی، غزال چشمی. (سندبادنامه ص 237)
کنایه از فرزند است. (برهان). کنایه از فرزند محبوب و عزیز. (انجمن آرا) (آنندراج). نظیر ’قرهالعین’ در عربی. (حاشیۀ برهان چ معین). فرزند. (ناظم الاطباء) (مجموعۀ مترادفات ص 286). مرادف جگرگوشه، جگربند، میوۀ دل، نور چشم، پور. (مجموعۀ مترادفات ص 286) : بدو گفت ای چراغ چشم مادر سزد گر نالی از بهر برادر. فخرالدین اسعد (ویس و رامین). رجوع به فرزند شود
کنایه از فرزند است. (برهان). کنایه از فرزند محبوب و عزیز. (انجمن آرا) (آنندراج). نظیر ’قرهالعین’ در عربی. (حاشیۀ برهان چ معین). فرزند. (ناظم الاطباء) (مجموعۀ مترادفات ص 286). مرادف جگرگوشه، جگربند، میوۀ دل، نور چشم، پور. (مجموعۀ مترادفات ص 286) : بدو گفت ای چراغ چشم مادر سزد گر نالی از بهر برادر. فخرالدین اسعد (ویس و رامین). رجوع به فرزند شود
آنکه دارای چشمی گشاده بود فراخ چشم: گاو چشمی چو شیر آشفته شب نیاسوده روز ناخفته. (نظامی)، قسمی بابونه است که آنرا بابونه زرد گویند: زبس کش گاو چشم و پیل گوش است چمن چون کلبه فروش است. (کلیله. مصحح مینوی) توضیح عموم این گلها بنظر مردم شبیه به چشم آمده است و بنامهایی مثل چشم گاو و چشم گربه و چشم بز و چشم آهو و در عربی عین الثور و عین البقرو عین التیس خوانده اند و غالبا در باب جنس و نوع آنها اشتباه و همه را بیکدیگر خلط کرده اند. در کتاب الابنیه گوید بهار را عین البقر خوانند... اسپرمست که اقحوان خوانندش... و نیز بستان افروز جنسی است ازو. در قانون ابن سینا و کتاب الفلاحه و مفردات ابن البیطار بهار را با اقحوان زرد و عرار و بابونج اصفر یکی گفته اند با گلبرگهای زرد و گلهای لوله ای سرخ و در وسط (شبیه به شب بو و همیشه بهار) با برگهای پهن تر و ضخیمتر از برگهای بابونج و این وصف با نوعی از گل داودی نیز مطابق می آید
آنکه دارای چشمی گشاده بود فراخ چشم: گاو چشمی چو شیر آشفته شب نیاسوده روز ناخفته. (نظامی)، قسمی بابونه است که آنرا بابونه زرد گویند: زبس کش گاو چشم و پیل گوش است چمن چون کلبه فروش است. (کلیله. مصحح مینوی) توضیح عموم این گلها بنظر مردم شبیه به چشم آمده است و بنامهایی مثل چشم گاو و چشم گربه و چشم بز و چشم آهو و در عربی عین الثور و عین البقرو عین التیس خوانده اند و غالبا در باب جنس و نوع آنها اشتباه و همه را بیکدیگر خلط کرده اند. در کتاب الابنیه گوید بهار را عین البقر خوانند... اسپرمست که اقحوان خوانندش... و نیز بستان افروز جنسی است ازو. در قانون ابن سینا و کتاب الفلاحه و مفردات ابن البیطار بهار را با اقحوان زرد و عرار و بابونج اصفر یکی گفته اند با گلبرگهای زرد و گلهای لوله ای سرخ و در وسط (شبیه به شب بو و همیشه بهار) با برگهای پهن تر و ضخیمتر از برگهای بابونج و این وصف با نوعی از گل داودی نیز مطابق می آید
اگر در خواب گاو چشم به وقت خود بیند، دلیل که او را فرزندی آید اگر بی وقت بیند تاویلش بد است. اگر درخواب گاوچشم را پژمرده دید، دلیل که غمگین شود. جابر مغربی دیدن آن به خواب، دلیل بر کنیزک است. محمد بن سیرین
اگر در خواب گاو چشم به وقت خود بیند، دلیل که او را فرزندی آید اگر بی وقت بیند تاویلش بد است. اگر درخواب گاوچشم را پژمرده دید، دلیل که غمگین شود. جابر مغربی دیدن آن به خواب، دلیل بر کنیزک است. محمد بن سیرین