جدول جو
جدول جو

معنی زاغ چشم - جستجوی لغت در جدول جو

زاغ چشم
کسی که چشمان کبود دارد، کبودچشم
تصویری از زاغ چشم
تصویر زاغ چشم
فرهنگ فارسی عمید
زاغ چشم(چَ / چِ)
کنایه از کبودچشم. (آنندراج) :
دمان همچو شیر ژیان پر ز خشم
بلند و سیه خایه و زاغ چشم.
فردوسی.
که در چین زاغ چشمی نام فرهاد
که در صنعت تراشی بوده استاد.
ملافوقی یزدی (از آنندراج).
زال کند سرمه در داغ چشم
گاو پس از مرگ شود زاغ چشم.
امیرخسرو دهلوی (از آنندراج).
و رجوع به زاغ شود
لغت نامه دهخدا
زاغ چشم
آنکه دارای چشمانی کبود است کبود چشم
تصویری از زاغ چشم
تصویر زاغ چشم
فرهنگ لغت هوشیار
زاغ چشم
کبود چشم
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غزال چشم
تصویر غزال چشم
ویژگی آنکه چشمان زیبا مانند چشم غزال دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پاک چشم
تصویر پاک چشم
آنکه از روی شهوت به نامحرم نظر نکند
فرهنگ فارسی عمید
(زَ مِ چَ)
زدن چشم. چشم زدن. نگاه بد چشم. چشم زخم:
مبادا چشم کس بر خوبی خویش
که زخم چشم، خوبی را کند ریش.
نظامی.
رجوع به چشم زدن، چشم زخم، و زخم شود
لغت نامه دهخدا
(پَ)
دهی است از دهستان قائد رحمت بخش زاغه شهرستان خرم آباد که در 15 هزارگزی شمال خاوری زاغه و 3 هزارگزی شمال راه شوسۀ خرم آباد به بروجرد در دامنه واقع است. ناحیه ای است سردسیر با 260 سکنه و آب آن از سراب باغ پشم تأمین میشود. محصول عمده آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان قالی و جاجیم بافی و راه آن اتومبیل رو است. ساکنین آن از طایفۀ قائد رحمت می باشند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(غِ شَ)
کنایه از شب تیره:
چو زاغ شب به جابلسا رسید از حد جابلقا
برآمدصبح رخشنده چو از یاقوت عنقائی.
ناصرخسرو.
و رجوع به زاغ، پر زاغ و زاغ رنگ شود
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
رجوع به زاغ چشم شود
لغت نامه دهخدا
(چِ / چَ)
دژی است در ترکستان. (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(غِ دَ)
زاغ است و آن را کلاغ دشت (غراب الزرع) نیزمیگویند از آن روی که در دشت و صحرا زندگی میکند:
یکی دشت پیمای پرنده زاغ
بدیدار و رفتار زاغ و نه زاغ.
اسدی (گرشاسب نامه).
محقق حلی در کتاب شرایع آرد: و یحل غراب الزرع. و رجوع به زاغ دشتی، زاغ اهلی، زاغ ده باش و زاغ شود
لغت نامه دهخدا
(غَ چَ / چِ)
آنکه چشم وی به چشم غزال ماند:
غزال چشم نگاری که بر شکار دلم
شده ست چیره تر از شیر بر شکار غزال.
سوزنی.
صاعقه هیبتی، گورسرینی، غزال چشمی. (سندبادنامه ص 251 در وصف اسب). از این کشیده قدی، گشاده خدی، لاغرمیانی، فربه سرینی، غزال چشمی. (سندبادنامه ص 237)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
که به ریبت در نامحرمان و محارم دیگران نبیند
لغت نامه دهخدا
(چَ /چِ غِ چَ / چِ)
کنایه از فرزند است. (برهان). کنایه از فرزند محبوب و عزیز. (انجمن آرا) (آنندراج). نظیر ’قرهالعین’ در عربی. (حاشیۀ برهان چ معین). فرزند. (ناظم الاطباء) (مجموعۀ مترادفات ص 286). مرادف جگرگوشه، جگربند، میوۀ دل، نور چشم، پور. (مجموعۀ مترادفات ص 286) :
بدو گفت ای چراغ چشم مادر
سزد گر نالی از بهر برادر.
فخرالدین اسعد (ویس و رامین).
رجوع به فرزند شود
لغت نامه دهخدا
آنکه دارای چشمی گشاده بود فراخ چشم: گاو چشمی چو شیر آشفته شب نیاسوده روز ناخفته. (نظامی)، قسمی بابونه است که آنرا بابونه زرد گویند: زبس کش گاو چشم و پیل گوش است چمن چون کلبه فروش است. (کلیله. مصحح مینوی) توضیح عموم این گلها بنظر مردم شبیه به چشم آمده است و بنامهایی مثل چشم گاو و چشم گربه و چشم بز و چشم آهو و در عربی عین الثور و عین البقرو عین التیس خوانده اند و غالبا در باب جنس و نوع آنها اشتباه و همه را بیکدیگر خلط کرده اند. در کتاب الابنیه گوید بهار را عین البقر خوانند... اسپرمست که اقحوان خوانندش... و نیز بستان افروز جنسی است ازو. در قانون ابن سینا و کتاب الفلاحه و مفردات ابن البیطار بهار را با اقحوان زرد و عرار و بابونج اصفر یکی گفته اند با گلبرگهای زرد و گلهای لوله ای سرخ و در وسط (شبیه به شب بو و همیشه بهار) با برگهای پهن تر و ضخیمتر از برگهای بابونج و این وصف با نوعی از گل داودی نیز مطابق می آید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاژ چشم
تصویر کاژ چشم
احول دوبین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زهر چشم
تصویر زهر چشم
غضبی که از نگاه تند محسوس شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاک چشم
تصویر پاک چشم
آنکه بریبت در نامحرمان و محارم دیگران نبیند نظر پاک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غزال چشم
تصویر غزال چشم
آنکه چشم وی بچشم غزال ماند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زهر چشم
تصویر زهر چشم
((زَ))
در ادبیات محاوره ای زهر چشم گرفتن کنایه از بسیار ترساندن
فرهنگ فارسی معین
اگر در خواب گاو چشم به وقت خود بیند، دلیل که او را فرزندی آید اگر بی وقت بیند تاویلش بد است. اگر درخواب گاوچشم را پژمرده دید، دلیل که غمگین شود. جابر مغربی
دیدن آن به خواب، دلیل بر کنیزک است. محمد بن سیرین
فرهنگ جامع تعبیر خواب
نگاه خشم آلود
فرهنگ گویش مازندرانی
چشم زاغ
فرهنگ گویش مازندرانی
خیره چشم بی حیا
فرهنگ گویش مازندرانی